رفتمو نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟
تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ، با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم
باید فراموشش کنم...!
اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :
بگیر باید از نو شروع کرد
نظرات شما عزیزان: Anahid
![]() ساعت18:30---28 دی 1391
Vay Aliiiiiiiiiii bud merC aziiiiizam!
![]() |
About![]()
سلام. به کلبه ی عاشقانه ی من خوش اومدید! امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنین! نظر یادتون نره!
Home
|
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 54
بازدید کل : 60460
تعداد مطالب : 406
تعداد نظرات : 246
تعداد آنلاین : 1